Revenge in your name<8
انتقام به نام تو قسمت^8^
ویو لینو؛
دوباره درو با دستم به صدا در آوردم..
لینو:هارین دقیقا داری کدوم اتمو کشف میکنی؟ بهت یادآوری کنم که فقط یه فلشو قراره برداریم و بیایم؟؟
هارین:وایسا این بند بی صاحابو ببندم!
لینو:بیام تو من ببندم؟
درو باز کردم و بلافاصله به چشاش خیره شدم
هارین:نه،اون یه بار اتفاق میوفته..
لینو پوزخند زدو گفت:خیلیم دلت بخواد!
هارین:هار هار هار فک کنم دیرمون شده بود..
بدون اینکه منتظر پاسخی از اون باشم به طرف در خروجی هتل رفتم ازش خارج شده و سوار آسانسور شدم که لینو نیز بلافاصله وارد شد و طبقه همکفو زد..
از آینه بهش نگاه کردم که دیدم اونم نگاهش رو منه خندیدم و گفتم:اینقد خوشگل شدم؟
در آسانسور باز شد و لینو پوزخندی زدو با صدای بلندی گفت:اون تویی که گفتی"خورشیدم طلوع کرده؟"
و از آسانسور با لبخند های رو مخش خارج شد با هزار تا فشی که به خودم دادم از آسانسور خارج شدم...
سوار ماشین شده و بعد سرفه الکی شروع کردم به حرف زدن..
هارین:به تو نگفته بودم اون حرفو!
خندید و گفت:پس به دیوار گفته بودی؟
هارین:یا لی مینهو!
دوباره خندید و ماشینو روشن کرد که بعد از چند دقیقه ای رسیدیم از ماشین درامده و به سمت انبار قدم برداشتیم ولی طولی نکشید که صدای لینو تو تمام چهار ستونم پخش شد..
لینو:از پشتم جِم نمیخوری مفهومه؟
هارین:مگه بچه...
با نگاه فوق ترسناکش زود جملمو تغییر دادم:باشه!
منو به پشتش هدایت کرد و اروم و بی صدا وارد انبار شدیم..
چند قدمی جلو رفتیم تاریکی رو مخی جو رو پوشانده بود ولی بی اهمیت با نور کم ماهی که از طرف پنجره ها داخلو روشن میکرد به جلو راه رفتیم..
هارین:میدونی فلش کجاست؟(اروم)
لینو:اره همین طبقه است نیاز نیست بالا بریم!(اینم آروم گفت)
{شروع کردن به گشتن دنبال فلش}
نیم ساعت بعد؛
هارین:لینووووو بیااا اینجا..
لینو بدون مکث صندوق باز شده رو بست و به طرف هارین رفت..
فلشی که پیدا کرده بودمو به سمت لینو گرفتم که لبخند رضایت آوری زدو به چشام زل زد..
لینو:آفریننن همینه!
خندیدم و گفتم:دیگه بریم؟
لینو:اره بریم..فقط چند لحظه وایستا..
بعد گفتن این حرفش برگشت و به طرف همون صندوق رفت..
ولی من بدون توجه و هشدار حرفش از اتاق خارج شدم که یهو دست یکی دور گردنم قفل شد و تفنگو گداشت رو سرم..
هارین:لینووووو!(داد)
ثانیه ای از داد زدنم نگذشت که لینو شتابان از اتاق درامد..
.:شنا کی هستین؟اینجا چیکار میکنید ها!
بعد دادش چراغ های پر نور و سفید باز شده و همه جارو نورانی کرد..
تقریبا یه هفتو هشت نفری اونجا بود با اسلحه که لینو رو نشونه گرفته بودن،ولی لینو بدون توجه به خودش با نگرانی و خشم بهم زل زده بود..
لینو:میدونی که اگه ذرهای آسیبی بهش برسونی انبارتونو میسوزونم!
(همون آقای که هارین رو گرفته بود)پوزخندی زدو گفت:یه نفر مقابل هشت نفر؟
لینو هم پوزخندی زدو گفت:مثله اون دختری که دستاتو دور گردنش قفل کردیه!هرچقدر هم زیاد باشین هر چقدر بهش آسیب برسونی همونقدر بیشتر داغونتون میکنم!
ویو یورا(من):مرده تا خواست چیزی بگه که هارین محکم گازی به دست مرده زد که مرده دستشو کشید و لینو از این فرصت استفاده کردو زود رفت طرف هارین دستشو گرفت و کشید پشتش..
هارین:می...تونم...لینو...میتونم..الان..بزنم لهشون کنم!
لینو:بهت اعتماد ندارم!پشتم بمون!
لینو بدون توقفی پوزخندی زدو دستشو بلند کردو به سمت مرده گرفت..
لینو:بیا جلو تا بهت نشون بدم من کیم!!
مرده هم پوزخندی زدو رفت جلو حالا یه جنگی شروع شده بود و لینو تقریبا نیمی ازشونو به خاکو خون کشیده بود هارین تموم مدت پشت لینو بودم که خیلی زود یکی توجهش به من جلب شدو به طرفم امد..
ویو هارین؛
به خودت بیا هارین این چیزی نیست تو یه آدم کشی!!!
به طرفم امد نفس عمیقی کشیدم و نزدیکترم شد که محکم دو تا ضربه ای با پام به شکم و صورتش زدم که پخش زمین شد..
تو اون لحظه نمیدونم چیشد که توسط لینو دستم محکم گرفته شدو پشت خودش منو کشوند..
از انبار خارج شدو و کلی راه دویدیم جوری که دیگه انبار دیده نمیشد!
نفسم دیگه بالا نمیومد پس دستمو تو دستش فشار دادم تا وایسته..
هارین:لی..نو وایستا...خواهش میکنم!
لینو پس از مدتی وایستادو دستشو محکم از دستم کشید بیرون دستاشو وارد سرش کرد و محکم فشارش داد معلوم بود خیلی عصبانیه..
نفس عمیقی کشیدم که کمی قلبم آروم گرفت خواستم چیزی بگم که اون پیشقدم شدو برگشت سمتم و شروع کرد به حرف زدن..
ویو لینو؛
دوباره درو با دستم به صدا در آوردم..
لینو:هارین دقیقا داری کدوم اتمو کشف میکنی؟ بهت یادآوری کنم که فقط یه فلشو قراره برداریم و بیایم؟؟
هارین:وایسا این بند بی صاحابو ببندم!
لینو:بیام تو من ببندم؟
درو باز کردم و بلافاصله به چشاش خیره شدم
هارین:نه،اون یه بار اتفاق میوفته..
لینو پوزخند زدو گفت:خیلیم دلت بخواد!
هارین:هار هار هار فک کنم دیرمون شده بود..
بدون اینکه منتظر پاسخی از اون باشم به طرف در خروجی هتل رفتم ازش خارج شده و سوار آسانسور شدم که لینو نیز بلافاصله وارد شد و طبقه همکفو زد..
از آینه بهش نگاه کردم که دیدم اونم نگاهش رو منه خندیدم و گفتم:اینقد خوشگل شدم؟
در آسانسور باز شد و لینو پوزخندی زدو با صدای بلندی گفت:اون تویی که گفتی"خورشیدم طلوع کرده؟"
و از آسانسور با لبخند های رو مخش خارج شد با هزار تا فشی که به خودم دادم از آسانسور خارج شدم...
سوار ماشین شده و بعد سرفه الکی شروع کردم به حرف زدن..
هارین:به تو نگفته بودم اون حرفو!
خندید و گفت:پس به دیوار گفته بودی؟
هارین:یا لی مینهو!
دوباره خندید و ماشینو روشن کرد که بعد از چند دقیقه ای رسیدیم از ماشین درامده و به سمت انبار قدم برداشتیم ولی طولی نکشید که صدای لینو تو تمام چهار ستونم پخش شد..
لینو:از پشتم جِم نمیخوری مفهومه؟
هارین:مگه بچه...
با نگاه فوق ترسناکش زود جملمو تغییر دادم:باشه!
منو به پشتش هدایت کرد و اروم و بی صدا وارد انبار شدیم..
چند قدمی جلو رفتیم تاریکی رو مخی جو رو پوشانده بود ولی بی اهمیت با نور کم ماهی که از طرف پنجره ها داخلو روشن میکرد به جلو راه رفتیم..
هارین:میدونی فلش کجاست؟(اروم)
لینو:اره همین طبقه است نیاز نیست بالا بریم!(اینم آروم گفت)
{شروع کردن به گشتن دنبال فلش}
نیم ساعت بعد؛
هارین:لینووووو بیااا اینجا..
لینو بدون مکث صندوق باز شده رو بست و به طرف هارین رفت..
فلشی که پیدا کرده بودمو به سمت لینو گرفتم که لبخند رضایت آوری زدو به چشام زل زد..
لینو:آفریننن همینه!
خندیدم و گفتم:دیگه بریم؟
لینو:اره بریم..فقط چند لحظه وایستا..
بعد گفتن این حرفش برگشت و به طرف همون صندوق رفت..
ولی من بدون توجه و هشدار حرفش از اتاق خارج شدم که یهو دست یکی دور گردنم قفل شد و تفنگو گداشت رو سرم..
هارین:لینووووو!(داد)
ثانیه ای از داد زدنم نگذشت که لینو شتابان از اتاق درامد..
.:شنا کی هستین؟اینجا چیکار میکنید ها!
بعد دادش چراغ های پر نور و سفید باز شده و همه جارو نورانی کرد..
تقریبا یه هفتو هشت نفری اونجا بود با اسلحه که لینو رو نشونه گرفته بودن،ولی لینو بدون توجه به خودش با نگرانی و خشم بهم زل زده بود..
لینو:میدونی که اگه ذرهای آسیبی بهش برسونی انبارتونو میسوزونم!
(همون آقای که هارین رو گرفته بود)پوزخندی زدو گفت:یه نفر مقابل هشت نفر؟
لینو هم پوزخندی زدو گفت:مثله اون دختری که دستاتو دور گردنش قفل کردیه!هرچقدر هم زیاد باشین هر چقدر بهش آسیب برسونی همونقدر بیشتر داغونتون میکنم!
ویو یورا(من):مرده تا خواست چیزی بگه که هارین محکم گازی به دست مرده زد که مرده دستشو کشید و لینو از این فرصت استفاده کردو زود رفت طرف هارین دستشو گرفت و کشید پشتش..
هارین:می...تونم...لینو...میتونم..الان..بزنم لهشون کنم!
لینو:بهت اعتماد ندارم!پشتم بمون!
لینو بدون توقفی پوزخندی زدو دستشو بلند کردو به سمت مرده گرفت..
لینو:بیا جلو تا بهت نشون بدم من کیم!!
مرده هم پوزخندی زدو رفت جلو حالا یه جنگی شروع شده بود و لینو تقریبا نیمی ازشونو به خاکو خون کشیده بود هارین تموم مدت پشت لینو بودم که خیلی زود یکی توجهش به من جلب شدو به طرفم امد..
ویو هارین؛
به خودت بیا هارین این چیزی نیست تو یه آدم کشی!!!
به طرفم امد نفس عمیقی کشیدم و نزدیکترم شد که محکم دو تا ضربه ای با پام به شکم و صورتش زدم که پخش زمین شد..
تو اون لحظه نمیدونم چیشد که توسط لینو دستم محکم گرفته شدو پشت خودش منو کشوند..
از انبار خارج شدو و کلی راه دویدیم جوری که دیگه انبار دیده نمیشد!
نفسم دیگه بالا نمیومد پس دستمو تو دستش فشار دادم تا وایسته..
هارین:لی..نو وایستا...خواهش میکنم!
لینو پس از مدتی وایستادو دستشو محکم از دستم کشید بیرون دستاشو وارد سرش کرد و محکم فشارش داد معلوم بود خیلی عصبانیه..
نفس عمیقی کشیدم که کمی قلبم آروم گرفت خواستم چیزی بگم که اون پیشقدم شدو برگشت سمتم و شروع کرد به حرف زدن..
۳.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.